چند قطعه شعر عاشقانه


Avareh Marg Copyright © 1390 - 1394 All right reserved


موهایت سیاست مداران قابلی هستند
دست به سر که می بری، دست به سر می کنی
من و رو سری ات حزب باد می شویم!



می دانم سنگریزه های آن دریاچه/ خیلی به پاهایت می آیند...
اما چقدر روسریت را به آسمان تعارف می کنی
 که باد را دلتنگ کنی ؟!
ما / سلیمان هیچ خدایی نیستیم
که این فرش از زمین بلند شود!



بطری بطری چشم هایت را / ریختی به انتظار اقیانوس...
و نشنیده گرفتی
سینه ی بیابان ها / آرامگاه چشم هاییست
که کشتی کشتی / و بطری بطری
به آب زدند و / به خواب رفتند...



آنقدر سنگ به خیالمان بستیم
که حتی خوابهایمان سنگین شده است...
بیا برویم...

باد را / لای موهایت بپیچ.....
 و چشم هایمان را پشت آرزوهایت پناه بده...
برویم پیاله پیاله / زمان را / در ماه خالی کنیم....
بعد / روی همین فرش / ریلی پهن کنیم....

انتهای بهار را
به ابتدایش گره بزنیم....
و
تمام عمر
دور خودمان بچرخیم.....






http://up.ghalebgraph.ir/up/galebgraph/authors/hamidreza/Bahman94/3/10.png


27 / 1 / 1391 1:8 قبل از ظهر |- اواره مرگ -|

C†?êmê§